2- اسامی تئاترهای پذیرفته شده به چهارمین جشنواره کشوری تئاتر خیابانی مریوان همانقدر خنده دار بود که پذیرفته نشدن کار "کفشی برای پا یا پایی برای کفش"من و"با کفش هایش پرواز کرد"مصطفی جعفری ، گریه دار. راجع به بقیه کارها نه قضاوت می کنم و نه پیش داوری چراکه28 کاردیگر را ندیده ام و استحقاقشان را نمی دانم اما همان دو کاری را که از استان اصفهان پذیرفته شد پیش زمینه ایست برای ...

اینکه کار پذیرفته ی امسال، سال گذشته رد شده بود!!

از هیئت بازبین ها متشکل از شهرام کرمی(رئیس بخش خیابانی کشور!)افشین خورشید باختری؟؟)و کورش احمدی(نماینده ی اداره ی ارشاد کردستان؟!؟!؟)و تاخیر یک هفته ای در اعلام نتایج می شود حدس زد با چه جشنواره ای و با چه معیار هایی روبرو هستیم.کلمه ی معیار به میان آمد. اصولا با این کلمه میانه ی خوبی درعالم هنر(خصوصا پیشرو وجسور) ندارم اما بالاخره یک چیزی باید دستمایه ی داوران آگاه !باشد تا طرح بکری مثل کفشی برای پا و فرم زیبایی مثل با کفش هایش و قصه ی ساده و خوبی مثل"آنکه گفت قرمز آنکه گفت آبی " از چهارمین جشنواره حذف شود. کارهایی که هرکدام با تمام بزرگیشان سهم کوچکی در جشنواره ی فجر می بایست داشته باشند.

وقتی جسارت در طرح، نوآوری در فرم و ساده گویی در قصه از تنها دلخوشکنک زحمت کشان تئاتر خیابانی کنار گذاشته می شود . وقتی برای نفس های آخر تئاتر و وخیم تر از آن در بستران رو به موت تئاتری های خیابانی تنها مرفین تسکین دهنده ی مریوان نوشداروی بعد ازمرگ سهراب می شود . وقتی نفس تئاتر خیابانی که نقد کردن و تلاش برای نقد پذیر کردن جامعه،برای داوران،دبیر و دست اندر کاران تئاتر خیابانی توهم ِترس های کودکان ازارتفاع می شود. وقتی ازده جشنواره ی برگزارشده توی کشور9تای آن آئینی و مو ضوعی ومذهبی و... می شود.وقتی روی اثرت 4ماه زحمت می کشی و برای جزءبه جزء تئاترت نقشه و چینش و هدف و موضوع و درون مایه وتکنیک و زخم ودرد و کوفت و زهرمار داری و جشنواره ای مثل مریوان که باز ترین پنجره رو به تئاتر خیابانی است سرقفلی داده می شود . وقتی ازمریوان 5 اثرازتهران 5 (ظاهرا 6تا شد) اثروازکل کشور تنها 20 اثر پذیرفته می شود.وقتی توی یک جشنواره ی کشوری شرق کشورحذف می شود.وقتی برای تئاترت خرج می کنی و بعد در کمال ناباوری کارت را کنارمی گذارند و تو حیران می مانی با قرض های بالا آورده چه کار خواهی کرد.وقتی دراولین خوانش اداره ی ارشاد شهرتان به اثرت انگ سیاسی بودن وتوهین به کفش های پیغمبررا می زنند!وقتی با تمام سلول هایت به تئاتر و هنر پاک فکر می کنی و در مرکز نه دوست داری نه آشنا ونه چاپلوسی بلدی و تنها مشکلت نداشتن خورده شیشه می شود که ساده ای که پاستوریزه ای که بی غل و غشی وقتی ...وقتی هیچ جوابی برای این همه سوال های با/بی جواب پیدا نمی کنی سرخورده وآرام به تاریک خانه ات ،اتاق امنت می خزی و بعد سعی می کنی با بی تفاوتی بگویی "من که تئاتری نیستم ،دغدغه ی من که تئاتر نیست،به درک که قبول نشد،کارمن ازسرشان هم زیاد بود،گِل بگیرند جامعه ای را که طاقت نقد شدن ندارد و یا چیز هایی ازاین قبیل ،شاید عزمت را جزم کنی وعطای دنیای پر تذویرچهرک هاو صورتک ها رابه لقایش ببخشی و بروی سراغ همان نوستالژی ورق و قلم و بگویی همان بهتر که داستانم را بنویسم.

قبول دارم نمایشم علی رغم تلاش های محمد حردانی بازیگر کارم_ که اگر جزئیات زندگی اش را کناربگذارد و به جزئیات نقشش بیشتراهمیت بدهد آینده ی روشنی پیش رو خواهد داشت_خوب درنیامد و متاسفانه ریتم نمایش همان اول کارافتاد اما فکرمی کردم داور ایده را نگاه می کند ،کارگردانی را می بیند،درام خیابانی را می سنجدو...

طرح من این بود قضاوت را به شما وا میگذارم

نمایش با سه نفر با پوتین نظامی که در حال کوبیدن پا شبیه مارش نظامی ست شروع می شود.مرد آشغال گرد پا برهنه ای با یک گونی به دوش که علاقه ی خاصی به جمع کردن کفش دارد از جمعیت سوال می کند که تا به حال به کفش هایی که پایشان است فکر کرده اند؟ می گوید که توی کار باز یافت است و گونی اش که پر از کفش است پس ماند است.آنها را باز یافت می کند تا شاید روزی به کار بیایند..30 سال است که دنبال کفش برای خودش می گردد تابتواند کفش مناسبش را پیدا کند اما هنوز پیدا نکرده.مشتی از خروار کفشها به ترتیب بیرون می آورد. برای شروع هر قصه یک ریتم با رقص پای پوتین نظامی داریم.

قصه ها با این ترتیبند:

1-قصه ی ورزش:یک لنگه کفش فوتبالی قرمز و یک لنگه آبی

2:قصه ی فاحشه:یک جفت کفش(چکمه) پاشنه و ساق بلند زنانه ی صورتی رنگ

3:قصه ی سیاست:یک جفت کفش سیاه رنگ تا به تا ،چپ توی راست،راست توی چپ

4:قصه ی مذهب:یک جفت نعلین آخوندی

5:قصه ی هنر:یک جفت کفش عروسکی انتزاعی که چهرک تئاتر روی آنها نقش بسته

6:قصه ی خانواده:یک لنگه کفش سفید عروس و یک لنگه کفش سفید داماد

7:قصه ی آخرقصه ی بی کفش بودن خودش

برای هر کفش قصه ی چطور پیدا شدن و دلیل برازنده نبودن به پایش گفته می شود، شیوه ی اجرا بازی در بازی ست و هر کدام از کفش ها را یا به پا می کند یا به دست  نقش همان را گرفته و اجرا می کند.برای هر قصه 7الی ده ثانیه موسیقی رقص پا داریم و هر قصه 3 دقیقه بیشتر طول نمی کشد جمعا 20دقیقه.

و در آخر کار می گوید که این کلکسیون ِبازیافتی برازنده ی او نبوده وگونی اش را خالی می کند ،انواع و اقسام کفش ها وجود دارد وبه جمعیت می گوید تا کفش هایی که به دردشان می خورد و مناسب شخصیت شان می باشد را انتخاب کنند. به درد او که نخورده شاید به درد آنها بخورد و باز نمایش با ریتم مارش نظامی پوتین ها به پایان می رسد

یکی از دیالوگ های قصه ی آخر:حالا خسته ام ،خسته ترازهرکسی که 30ساله توی کار بازیافته.30 ساله که پاپتی ام.30 سال که دنبال کفش می گردم واسه ی این پا، پا پتی بودن بد دردیه. بدتر از اون اینه که نتونی کفشی که مناسبته و برازندته را انتخاب کنی....

 

1- با تمام دلتنگی هام،با تمام سرخوردگی ها و سرزندگی هام ،با تمام درد ها و یاس هام ،با تمام نفرت ذاتیم از آخرین ماه تابستان ، با تمام تمامم

نا در گلوی مصطفی اسدی   عزیزترین دوست شاعرم:

 

تا باد چنین باد           زنده باد 29 شهریور ماه